شب دامادی سید محمد تقی رضوی، داشتیم از تربت حیدریه به سمت مشهد می آمدیم. قرار بود ساعت ۶ بعد از ظهر توی رباط سنگ تربت حیدریه، کنار جاده منتظر بمانیم تا آقای رضوی هم به ما بپیوندد تا برای مجلس عقد ادامه مطلب
وقتی بالای سر او رفتم، به دلیل ترکش زیادی که به بدنش خورده بود، جانسوزانه ناله می کرد. با دیدن چنین حالتی، یاد خاطرات زندان او افتادم که برای ما تعریف می کرد. او می گفت: هنگامی که مأموران ساواک یکی از ادامه مطلب
فریدون برای آخرین بار، به منظور شناسایی به سوی عراق پرواز می کند. مرسوم این است که چهار هواپیما برای اسکورت هواپیمای شناسایی همراه شوند، اما آن روز یعنی ۱۰ خرداد ۱۳۶۵، فریدون فقط با دو هواپیمای اسکورت به مأموریت خود ادامه ادامه مطلب
دلم نمی خواهد از سختی ها با همسرم حرفی بزنم. دلم میخواهد وقتی خانه می روم، جز شادی و خنده چیزی با خودم نبرم؛ نه کسل باشم، نه بی حوصله و خواب آلود تا دل همسرم هم شاد شود. اما چه کنم؟ ادامه مطلب
زمستان سال ۱۳۶۴ بود و در تهران زندگی می کردیم. اسماعیل برای گرفتن برنج کوپنی باید مسیری را می پیمود که جز ماشین های دارنده مجوز ورود به محدوده طرح ترافیک، بقیه مجاز به تردد نبودند. افزون بر این، از ناحیه پا ادامه مطلب
چند ماه مانده به پیروزی انقلاب اسلامی، طی فرمانی از خلبانان پایگاه هوایی بوشهر خواسته می شود هواپیماهای خود را به پایگاه هوایی چابهار منتقل کند. در آن زمان با توجه به جو حاکم بر ارتش، کسی حق اعتراض به دستورات را ادامه مطلب
بعد از فتح خرمشهر، یک روز صبح، مهدی به همراه چند تن از دوستانش قصد رفتن به مأموریت داشت. همرزمانش به او می گویند: «بیا صبحانه بخور.» ولی مهدی می گوید: «می خواهم صبحانه را در بهشت بخورم.» در همان مسیر آقای ادامه مطلب
در سال ١٣٦٠، زمانی که وی مسئولیت ستاد عملیات جنوب را برعهده داشت، در شرایطی، فرمانده سپاه پاسداران نیاز میبیند ظرف حدود دو ساعت شرایط جبههها را حضوری به عرض حضرت امام خمینی (ره) برساند و کسب تکلیف کند. عملی شدن این ادامه مطلب
آقا جواد در محلهشان حامی مستضعفین و ضعیفان بود و از آنها حمایت میکرد. یک روز از مدرسه آمده بودم. اول سال بود، کتابهای جدیدی گرفته بودم. گفت: کتابها را بیاورید. از اول کتاب، عکس شاه، فرح و ولیعهد را برید و ادامه مطلب
چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده – وقتی از این ده به ده دیگر می رفتیم – می دید که بچه ای کنار جاده نشسته و دارد گریه می کند. ماشین را نگه می داشت، پیاده می شد و می ادامه مطلب