احمد متوسلیان
جاویدالاثر احمد متوسلیان در پانزدهم فروردین سال ۱۳۳۲ در تهران به دنیا آمد. تکثیر اعلامیه های امام(ره) از جمله اقدامات او در مبارزه با رژیم پهلوی بود. پس از اخذ دیپلم به خدمت سربازی رفت و با درجه گروهبان دومی در دسته سازمانی فرمانده تانک به شهر سرپل ذهاب اعزام شد. سال ۱۳۵۴ فعالیت های سیاسی خود را گسترش داد و در بهار همان سال به بهانه مأموریت شغلی به عنوان کارگر برق به خرم آباد رفت، اما مأموران در این شهر متوجه فعالیت های او شده و او را در ۱۵ شهریور، هنگام تکثیر اعلامیه دستگیر کردند. پنجاه روز شکنجه در زندان انفرادی و مخوف فلک الافلاک، احمد را ضعیف و رنجور کرد، اما از پای ننشست. در پاییز سال ۱۳۵۷ در پی اوج گیری اعتراضات مردمی، آزاد شد و مسئولیت تظاهرات و اعتراضات محله های جنوب شهر تهران را پذیرفت. بعد از پیروزی انقلاب به همراه دیگر سربازان امام در برپایی کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران نقش عمده ای ایفا کرد. با آغاز غائله کردستان به آنجا رفت و ابتدا شهر بوکان را از حضور ضدانقلاب خالی کرد. سپس شهرهای مهاباد، سقز، بانه و مرزهای غربی ایران را به همراه دیگر رزمندگان پاکسازی نمود. مردم در این زمان او را اسد کردستان و یل کردستان می نامیدند. با آزادسازی سنندج و مریوان، متوسلیان یکه تاز ارتفاعات کردستان گشت. او بعد از انجام عملیات غرور آفرین محمد رسول الله (ص) و بازگشت از سفر حج، تیپ ۲۷ محمد رسول الله را تشکیل داد و در سوم خرداد ماه سال ۱۳۶۱، ساعت ۱۱ صبح به همراه افراد تحت امرش قدم به خاک خونین خرمشهر نهاد. عملیات پیروزی فتح المبین و بیت المقدس از جمله افتخارات حاج احمد متوسلیان بود. او در همین زمان همراه دوستانش به لبنان رفت. در ۱۴ تیر سال ۱۳۶۱ به همراه سه تن از همراهانش به سمت بیروت حرکت کرد اما در هنگام ورود به شهر در مقابل ایست بازرسی، علی رغم مصونیت دیپلماتیک، توسط مزدوران فالانژ دستگیر شدند. دیگر هیچ کس آن قامت و پر صلابت جبهه ها را ندید.
خاطره ای از جاویدالاثر متوسلیان
پس از فتح پاوه با حکم سردار بروجردی، حاج احمد مسئول سپاه پاوه شد. روزی سوار بر یک جیپ مشغول گشت زنی در شهر بودیم، ناگهان حاج احمد با تعجب گفت: «این کیه؟ » ماشین را نگه داشتم. یک نفر آدم قوی هیکل با سبیل های کلفت که لباس گردی به تن داشته و فانسقه ای به کمر بسته بود، توجهم را به خود جلب کرد. حاجی از ماشین پیاده شد و به سمت او رفت. قامت رشید حاج احمد در کنار آن مرد تنومند مانند اندام یک نوجوان ریز نقش در کنار یک کشتی گیر بود! حاجی پرسید: «تو کی هستی و چه کاره ای؟» مرد که همان طور با گوشه سبیلش بازی می کرد نگاه تمسخر آمیزی به حاج احمد انداخت و با بی خیالی گفت: «ما کومله هستیم.» هنوز جمله مرد تمام نشده بود که سیلی سنگین احمد آن مرد گرد را نقش بر زمین کرد. حاج احمد همان طور که به سمت ماشین می آمد، با صدای بلند گفت: «بیایید این را بیندازید عقب ماشین تا تکلیفش را روشن کنم.» و بعد نگاهی به آدم های دور و برش کرد و گفت: «در این شهر فقط یک طایفه داریم، جمهوری اسلامی، والسلام.»