محمود کاوه
شهید محمود کاوه در سال ۱۳۴۰ در یکی از محلات محروم شهر مقدس مشهد چشم به جهان گشود. او با روحانیت مبارز همچون حضرت آیت الله خامنه ای که قطب مبارزات در استان خراسان بود و شهید هاشمی نژاد و شهید کامیاب ارتباط مستمر داشت. بعد از پیروزی انقلاب در حمله کورکورانه آمریکا به صحرای طبس، او از اولین کسانی بود که آنجا حاضر شد تا اسناد باقی مانده از خودفروختگان داخلی را از بالگردهای آمریکایی به دست آورد.
محمود کاوه از اولین نیروهایی بود که در سنگر کردستان حاضر شد. با تشکیل سپاه پاسداران ترک تحصیل کرد و به عضویت این نهاد مقدس در آمد و به عنوان مربی تاکتیک در پادگان امام رضا مشغول آموزش پاسداران و بسیجیان خراسان شد.
همزمان با عزیمت امام خمینی به جماران، به عنوان سرپرست یک گروه بیست نفره، برای حفاظت از بیت امام عزیز، به تهران اعزام شد. با شروع جنگ تحمیلی، جماران را به مقصد جبهه های جنوب ترک گفت و با اوج گرفتن درگیری های ضد انقلاب در کردستان وارد عرصه نبرد با آنها شد. در همان ابتدای ورود به شهر سقز، مسئولیت خطیر گروه اسکورت را بر عهده گرفت و با اتخاذ تاکتیک های هجومی و چریکی به عنوان اولین فرد در کردستان عملیات ضد کمین را علیه ضدانقلاب طراحی و اجرا کرد. بعد از مدتی فرماندهی عملیات سپاه سقز را بر عهده گرفت. با تشکیل تیپ ویژه شهدا توسط سرداران شهید محمد بروجردی و ناصر کاظمی، شهید کاوه به عنوان مسئول عملیات تیپ معرفی شد. آزادسازی شهر بوکان و سپس جاده مهم و حیاتی پیرانشهر – سردشت، از جمله عملیات های شهید کاوه است. با شهادت شهیدان کاظمی، گنجی زاده و بروجردی، سکان فرماندهی تیپ ویژه شهدا در سال ۱۳۶۲ به او سپرده شد و در همین سال اقدام به انجام عملیات های برون مرزی والفجر ۲، ۳ و ۴ کرد. همچنین صحنه های غرور آفرین عملیات بدر، قادر، والفجر ۹ و کربلای ۲ را آفرید. محمود کاوه سرانجام در ۱۱ شهریور ۱۳۶۵، به عنوان فرمانده لشکر ویژه شهدا هنگامی که به منظور تصرف ارتفاعات مهم ۲۵۹ حاج عمران عازم منطقه شده بود، در اثر اصابت ترکش خمپاره، به فیض شهادت رسید.
خاطره ای از شهید
وقتی از شناسایی بر می گشتیم، به محمود گفتم: «این برگهای بلوط که توى راهمونه، فردا شب ممکنه کار دستمون بده ها.» لبخند معنی داری زد و گفت: «این دیگه دست ما نیست، کس دیگه ای عملیات رو هدایت می کنه.» شب عملیات، دلهره همه وجودم را گرفته بود. فکر عبور چند گردان سیصد نفره از روی برگهای خشک، عذابم می داد. آسمان صاف بود و پر ستاره، نور مهتاب همه جا را روشن کرده بود. زدن به خط دشمن، آن هم زیر نور ماه خودکشی بود. هنوز از خط خودی فاصله نگرفته بودیم که توده ای از ابرهای سیاه، آسمان منطقه را یکدست تاریک کرد و به دنبال آن رعد و برق و باران شروع شد. حالا دیگر نه نگران عبور از روی برگ های خشک بودم، نه دلواپس نور مهتاب و دید عراقی ها.