زندگینامه
شهید مصطفی پژوهنده
بارها گفته بود شبها خواب زیارت خانهی خدا را دیده است، وسایلش را جمع کرده و به حج مشرف شده است. فرماندهاش معتقد بود که این تکاور شجاع و با ایمان، به تنهایی میتواند یک لشکر را هدایت کند و به پیروزیهای عظیمی دست یابد. او فرماندهی گردان ١٨٣ لشکر ٥٨ ذوالفقار بود. عملیات فتحالمبین، چهرهی زیبا و مردانهاش را به خاطر دارد و آزادسازی خرمشهر، شکست حصر آبادان، آزادسازی ارتفاعات گیلان غرب و پاکسازی جزایر مجنون، او را به خوبی میشناسند. بستان، تنگهی چزابه و شیاکوه به قدوم مبارک او تطهیر شده و تبرک یافتهاند و عملیات کربلای ٤ و ٦ او را حسینی دیدهاند. او شاگرد شهید محراب آیت الله مدنی بود و درس عرفان و مبارزه را از آن شخصیت والامقام آموخته بود. خداوند ورود او را به قوهی قضائیه در سال ١٣٥٥ نپسندیده بود و استخاره را جوابی جز رد و نفی نبود، ولی ورودش به دانشکدهی افسری، چنین نبود. با اسلحه خود و به دستور امامش پادگان را ترک کرد و در کوههای شمیران پنهان گردید و در لحظه مناسب به مردم پیوست و با همان اسلحه به دانشکده بازگشت.
از بنیانگذاران لشکر ٥٨ بود و در اولین حمله این لشکر، ارتفاعات راهبردی شیاکوه را آزاد کرد. همانجا بود که ترکشهای خمپاره، چشم، دست و سینهی او را مجروح ساخت و او پس از بهبودی نسبی، دوباره عازم جبههها شد. در سال ١٣٦٣ یعنی در ٢٦ سالگی ازدواج کرد و در همان سال از طرف فرماندهی نیروی زمینی، جهت انتقال فنون نظامی به دانشجویان دانشکده افسری، مأمور شد. جنگ را سرلوحه همه چیز قرار داده بود و پس از مدتی، فرماندهان را راضی کرد تا دوباره به جبهه برگردد. اما این بار جبهه رفتن او مانند همیشه نبود؛ رفتنی بود بدون بازگشت و آغاز سفری بود که بارها در خواب دیده بود. شب سیام تیر ١٣٦٧ پس از نماز شب، به یکی از دوستان خود گفت: «این آخرین ساعاتی است که من در میان شما هستم. بعد از نماز صبح و قبل از طلوع آفتاب، دیگر در میان شما نخواهم بود. منطقه را به شما میسپارم، مواظب باشید!»
صبح روز سی و یکم تیرماه، گلولهی توپی در آسمان به دنبال هدف خود میگشت. صدای مهیبی برخاست و سنگر مصطفی از خون تکاور اسلام، سیراب گشت.
خاطره ای از شهید
مشغول بررسی اوضاع عقبه دشمن بودیم که عناصر کمین دشمن با استفاده از دوربین دید در شب، ما را دیدند و به ما شلیک کردند؛ به طوری که ما مجبور شدیم از سمت دیگری به سوی نیروهای خودی برگردیم و به همین دلیل راه را گم کردیم و در میدان مین دشمن گرفتار شدیم. در همین درگیری، قطبنما از کار افتاد و ما سمت خودی و دشمن را نمیشناختیم. هوا کمکم روشن میشد و ما میبایست هر چه زودتر فکری برای بازگشت میکردیم، اما شهید پژوهنده با طمانینه خاصی به من گفت: «اول نماز بخوانیم که اگر شهید شدیم، بینماز از دنیا نرفته باشیم.»
شهید پژوهنده در همان میدان مین، بدون اینکه کوچکترین اعتنایی به وضعیت آن لحظه داشته باشد، مشغول نماز شد. در آن لحظات بحرانی، او به چهار جهت نماز خواند و بعد از دعا و نیایش، آماده خروج از میدان شدیم و با تلاش فراوان راه را پیدا کردیم و به موضع اولیه برگشتیم.