شهید عباس بابایی در سال ۱۳٢۹ در یکی از محروم ترین نقاط شهرستان قزوین و در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. وی پس از اخذ دیپلم، با شرکت در کنکور سراسری در رشته پزشکی پذیرفته شد اما به دلیل علاقه وافر به خلبانی، انصراف داد و در سال ۱۳۴۸ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد عباس پس از گذراندن دوره مقدماتی پروازی برای تکمیل فن خلبانی و گذراندن دوره پیشرفته، به کشور آمریکا اعزام شد. پس از بازگشت از آمریکا، در سال ۱۳۵۱ به عنوان خلبان اف-۵ در پایگاه چهارم شکاری دزفول مشغول به خدمت شد.
بابایی در آبان سال ۱۳۵۵ برای پرواز با اف-۱۴ انتخاب و به پایگاه هشتم شکاری اصفهان منتقل شد. عباس چنان مهارتی در هدایت اف-۱۴ پیدا کرد که به عنوان یکی از بهترین خلبان های اف-۱۴ انتخاب شد. وی بعدها با شهامتی که از خود نشان داد، برای اولین بار در ایران سوخت گیری در شب را با این هواپیما انجام داد.
با پیروزی انقلاب شهید بابایی به همراه شهید اردستانی اقدام به تشکیل هسته تشکل خلبان های حزب اللهی در پایگاه های تبریز و اصفهان می کند. پس از شروع جنگ. بابایی همچون دیگر تیزپروازان نیروی هوایی حضور گسترده و چشمگیر در جبهه های جنگ و عملیات برون مرزی دارد. یک سال پس از آغاز جنگ، بابایی به دلیل کارآمدی، فعالیت های شبانه روزی و رشادت هایی که از خود نشان داده با ارتقا به درجه سرهنگ دومی، به عنوان فرمانده پایگاه هوایی اصفهان منصوب می شود. او در نهم آذر سال ۱۳۶۲ ضمن ارتقای درجه به سرهنگ تمامی، به عنوان معاون عملیات فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی منصوب می شود.
در نهایت در ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ در عملیات هوایی در سردشت. هواپیمای وی هدف قرار می گیرد و عباس بابایی به دیدار معبود می شتابد.
خاطره ای از زبان سید جلیل مسعودیان
به یاد دارم که در اوایل فرماندهی شهید بابایی در اصفهان، به علت خرابی منبع ها، آب آشامیدنی پایگاه کم شده بود. او از من خواست به طور پیوسته با تانکر از دریاچه و یا از شهر اصفهان به داخل پایگاه آب بیاورم. من مدتی این کار را با کمک چند نفر از دوستانم انجام می دادم. گویا بابایی احساس می کرد به علت کمبود نیرو، کار کند پیش می رود برای همین از من خواست رانندگی با تانکر را به او آموزش دهم. در چند نوبت پشت فرمان نشست و رانندگی با تانکر را آموخت. از آن به بعد هر روز در پایان روز و هنگامی که کارهای روزانه اش به پایان می رسید، می آمد و به ما کمک می کرد.
یک روز عباس از پرواز برگشته بود و خستگی در چهره اش نمایان بود. به همین دلیل از او خواستم رانندگی نکند و این کار را به من واگذارد، اما او قبول نمی کرد و من همچنان اصرار می کردم. در نتیجه به او ترفند زدم و گفتم: «شما مگر فرمانده پایگاه نیستید؟ آیا نباید بیش از همه، شما مقررات را رعایت کنید؟، گفت: «بله. مگر چه شده؟ گفتم: «شما گواهینامه پایه یک دارید؟، گفت: «نه!» گفتم: «پس چرا بر خلاف قوانین پشت نشانگر نشسته اید؟ این خودش خلاف مقررات است، با شنیدن این جمله بی درنگ ماشین را نگه داشت و از پشت فرمان پایین آمده گفت: «بفرمایید. شما بنشینید.»