زندگینامه
سپهبد شهید علی صیاد شیرازی
شهید علی صیاد شیرازی در سال ۱۳۲۳ در شهرستان درگز در استان خراسان دیده به جهان گشود. او پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و دبیرستان وارد دانشکده افسری و در سال ۱۳۴۶ موفق به اخذ دانشنامه لیسانس از آن دانشکده شد.
وی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به مدت چند سال در بخشهای مختلف ارتش به ویژه در غرب کشور به پاسداری از کشور پرداخت. وی پس از طی دوره تخصصی توپخانه در آمریکا با درجه ستوان یکم و سمت استادی، در مرکز آموزش توپخانه اصفهان به تدریس پرداخت و در همان شرایط به عنوان عنصری حزب اللهی در جهت سازماندهی نظامیان انقلابی فعالیت خود را آغاز کرد.
تلاشهای وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ساماندهی ارتش و ساختار نیروهای مسلح متجلی شد. از مهمترین اقدامات او پس از پیروزی انقلاب و برپایی غائله کردستان، میتوان به تهیه طرحهای عملیاتی منجر به شکستن حصر شهر سنندج و پادگانهای مریوان، بانه و سقز، اشاره کرد. پس از تحقق و اجرای موفق این طرحها، شهید صیاد شیرازی، با دو درجه ارتقا، با درجه سرهنگ تمامی به فرماندهی عملیات غرب کشور منصوب شد.
وی در آخرین ماههای ریاست جمهوری بنیصدر به دلیل برخورداری از روحیه انقلابی و مقابله با خیانتهای او از این سمت عزل شد و پس از آن تا عزل بنیصدر به دعوت شهید کلاهدوز در ستاد مرکزی سپاه پاسداران به خدمت پرداخت. شهید صیاد شیرازی پس از خلع بنیصدر، برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه در آن دوران، قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش را راهاندازی کرد و به عنوان فرمانده ارشد در آن قرارگاه مشغول فعالیت شد.
در مهرماه ۱۳۶۰ به پیشنهاد رئیس شورای عالی دفاع توسط امام خمینی (ره) به فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی منصوب شد. در این منصب، فرماندهی نیروهای ارتش اسلام در عملیات پیروزمند ثامنالائمه، طریقالقدس، فتحالمبین و بیتالمقدس را بر عهده داشت. وی در ۲۳ تیر ۱۳۶۵ با حکم حضرت امام خمینی (ره) به عضویت شورای عالی دفاع منصوب شد. همچنین در سال ۱۳۶۶ با حکم حضرت امام (ره) به درجه سرتیپی نایل گردید. آن شهید والامقام در مهر ۱۳۶۸ به درخواست رئیس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح و موافقت رهبر معظم انقلاب و فرماندهی کل قوا، به سمت معاونت بازرسی ستاد و در شهریور ۱۳۷۲ به سمت جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد.
امیر سرتیپ صیاد شیرازی در ۱۶ فروردین ۱۳۷۸ همزمان با عید خجسته غدیر با حکم مقام معظم فرماندهی کل قوا به درجه سرلشکری نایل آمد. نقش او در ایجاد وحدت بین قوای مسلح کشور و نیروهای توانمند دفاعی و مهار دشمن و حفظ تمامیت ارضی کشور و فتح جبهههای حق علیه باطل در عملیات ثامنالائمه، طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس و دیگر عملیاتهای پیروزمند تا مرصاد و دفاع از حد و مرز میهن عزیزمان بر کسی پوشیده نیست.
آری؛ دشمن زبون، چنین عنصر برجسته و موثر و شخصیت کمنظیر و سرمایهای عظیم را از امت اسلام گرفت و نظام اسلامی را از گرمی وجود خاکیاش بیبهره ساخت و کودلان شبپرست، خناسان روزگار و پسماندههای زخمخورده مرصاد در صبح روز ۲۱ فروردین ۷۸، فاتح بزرگ فتحالمبین و بیتالمقدس را آماج تیرهای کینه خود قرار دادند و قامت استوار امیر ارتش اسلام را به خاک افکندند. روح بلند و سرافرازش به آسمانها پر کشید و به آرزوی دیرینه خویش که همانا شهادت در راه معبود و وصال معشوق بود، نایل گشت. بوسهی قلب تپنده امت اسلام، رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیت الله العظمی خامنهای (مدظله العالی) بر تابوت حامل پیکر مطهر آن شهید والامقام، اوج تجلیل از مقام شامخ این شهید عاشق و سردار عشق و همهی شهیدان گلگون کفن انقلاب اسلامی و دوران دفاعمقدس است که امام شهیدان، خمینی کبیر بر بازوان پرتوان و دشمنشکن آنان بوسه میزد.
ازوصیتنامه شهید
خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالا مال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی. خدایا؛ تو خود میدانی که همواره آماده بودهام آنچه را که تو خود به من دادی، در راه عشقی که به راهت دارم، نثار کنم. اگر این نبود، آن هم خواست تو بود. پروردگارا؛ رفتن در دست تو است، من نمیدانم چه موقع خواهم رفت، ولی میدانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خوردهات بجنگم تا به فیض شهادت برسم
خاطره ای از شهید
روز عاشورا بچه در بغل، همراه زنان دیگر در یکی از خیابانهای نزدیک حرم علیبن موسی الرضا (ع) به تماشای دستههای سینهزنی ایستاده بود. ناگهان صدای گریه کودک برخاست اما دنباله صدا درنیامد. لحظاتی گذشت. دهان بچه همچنان باز بود. نفسش بند آمده بود و رنگش هر لحظه کبود و کبودتر میشد. جیغ زنها بلند شد. زنی بچه را از دست مادر قاپید و صورت کوچک او را زیر سیلی گرفت. باز خبری نشد. مادر شنید: طفلکی تمام کرد، خفه شد! رو به حرم گرداند و گفت: حاشا به غیرتت! بعد چشمهایش سیاهی رفت و به زمین افتاد. در عالم دیگر دید که در مجلس عزاداری است. کسی روی منبر نشسته و روضه میخواند. در بالای مجلس سیدی نورانی است که با دست به او اشاره میکند: پیش آی! عزاداران راه باز کردند تا رسید به نزدیکیهای آن سید نورانی، که حالا میدانست امام رضا (ع) است. امام دعایی خواند و بعد گفت: «تو نگران علی نباش!»
به صدای گریه فرزندش چشم گشود. صدای صلوات زنها بلند شد. بچه را که به بغل گرفت و بر سینهاش فشرد، اشک امانش نداد. به طرف گنبد طلایی برگشت و گفت: «آقاجان من را ببخش، بیادبی کردم.» زنها هر یک چیزی میگفتند و داروهایی تجویز میکردند و دعانویسهایی را نشان میدادند. از میان صداها شنید: «بیچاره هم خودش غشیه، هم بچهش!»
تا دو روز تب داشت. اما مادر هیچ نگران نبود و میدانست نگهدار علی کسی دیگر است.