زمانی که وسایل منزل را جمع می کردیم که به ارومیه برویم، با توجه به اینکه دخترمان در دانشگاه یزد درس می خواند، به حاج سعید گفتم: اگر سپاه اجازه دهد یک سال دیگر در یزد بمانیم. اما همسرم پاسخی به من داد که دیگر زبانم یارای سخن گفتن نیافت. ایشان گفت: «سرزمین شهید باکری من را به آذربایجان غربی دعوت کرده، نمی توانم به این دعوت پاسخ منفی دهم. شهید کاظمی نیز مرا به سرزمینی که در آنجا شهید شده فراخوانده است.» بنابراین قبل از ورود ما به ارومیه پیام آمادگی برای شهادت را به من داد.