شب دامادی سید محمد تقی رضوی، داشتیم از تربت حیدریه به سمت مشهد می آمدیم. قرار بود ساعت ۶ بعد از ظهر توی رباط سنگ تربت حیدریه، کنار جاده منتظر بمانیم تا آقای رضوی هم به ما بپیوندد تا برای مجلس عقد کنانش به مشهد برویم. یک دفعه دیدیم با همان لباس کاری اش از کارگاه برگشت. حاج آقای امیریان که با ما بود، به خاطر اینکه یکی از بچه ها عکس شهید بهشتی را پاره کرده بود، خیلی ناراحت بود – زمان بنی صدر بود و بچه ها نسبت به اعتقاداتشان بسیار محکم بودند- آقای رضوی وقتی ناراحتی امیریان را دید، پرسید: «چرا ایشان ناراحت است؟» گفتم: «توی خوابگاه عکس شهید بهشتی را پاره کرده بودند.» آقای رضوی گفت: «من مشهد نمی آیم برای عقدکنان!» همانجا دو نفریمان را گذاشت و گفت: «شما بمانید.» ماشین را گرفت و ۳۰ کیلومتر راه را رفت و آمد. رفته بود آن فرد را شبانه از خوابگاه بیرون کرده بود و گفته بود همکاری شما همین جا با جهاد تمام شده تلقی می شود و چون شما عکس شهید بهشتی را پاره کردید، ما نیاز به همکاری شما نداریم. تا آقای رضوی آمد، گفت: «برویم برای مجلس عقد کنان.» و با همان لباس کارش رفتیم برای مجلس عقد.