هاشم ساجدی
شهید هاشم ساجدی در سال ۱۳۲۶ در یکی از روستاهای دامغان و در خانواده ای مؤمن و متعهد دیده به جهان گشود و هنوز طعم شیرین حیات را نچشیده بود که پدر را از دست داد. کودکی او در سختی و گمنامی گذشت و نوجوانی اش به کار روزانه و درس شبانه. در اوج سختی و تنگدستی دیپلم گرفت و به کارگری در کارخانه ای در گرگان مشغول شد. دست تقدیر او را به گنبد، تبعیدگاه شهید آیت الله مدنی کشاند و جرعه نوش باده مستانه آن پیر دلیر شد. اندکی بعد در آن دیار پیمان زناشویی با روحانی زاده ای مکرمه استوار کرد و همزمان به فعالیت گسترده سیاسی علیه رژیم طاغوت پرداخت. این زمینه ها، باعث شد به محض پیروزی انقلاب به جمع یاران امام در کمیته انقلاب اسلامی بپیوندد و پس از آن در اوج فعالیت ضدانقلاب در گنبد، برای رفع محرومیت از چهره روستاهای منطقه به برادران خود در جهادسازندگی ملحق شود. دیری نپایید که به مشهد هجرت کرد و در اولین ماه های شروع جنگ تحمیلی، عازم جبهه های جنوب شد و برای پر کردن خلأهای جبهه ها تلاش فراوان کرد. «فرهنگ کار مهندسی به وسیله ستاد پشتیبانی جنگ جهاد» در ابتدای جنگ، نه با سیستم ارتش تعریف شده بود و نه سپاه پاسداران. در این زمینه اطلاعات قوی داشت و هیچ تصمیمی در این مورد اتخاذ نشده بود و از خلأهای بزرگ دفاع مقدس محسوب می شد. در این شرایط فکر خلاق جهادی، اندیشه این تشکل کار آمد و مبارک را استوار ساخت. او و همرزمانش با جان و دل طرحی نو در افکندند و این امر را در بین ارتش و سپاه بستر سازی کردند و به سامان رساندند.
او در مصاف با دشمن در عملیات والفجر ۳ مجروح شد و پس از بهبودی نسبی به عنوان فرمانده قرارگاه پشتیبانی و مهندسی جنگ «نجف اشرف» جهاد، راهی مناطق جنگی غرب کشور گردید.
شهید ساجدی، این سجاد شب و شیر میادین در روز نبرد، سرانجام بعد از سالها تلاش شبانه روزی در تاریخ۵/ ۸ / ۱۳۶۳ در حالی که برای نظارت بر فعالیت های گردان های مهندسی جهادسازندگی در مناطق جنگی عازم مأموریت بود، به دست منافقین کوردل به شهادت رسید.
خاطره ای از شهید
ابتدا که به جبهه رفته بودم، یک روز در صف غذا ایستاده بودیم تا به غذاخوری برویم و غذا بخوریم. یک نفر از نیروهایی که توی صف بود به من گفت: «آن فردی که جلوی شما است و دارد غذا می گیرد فرمانده پایگاه، هاشم ساجدی است.» من خنده ام گرفت. گفتم: «مگر برای آنها توی اتاقشان غذا نمی برند؟» گفت: «اگر کسی بخواهد از آشپزخانه برای ایشان حتی نان خشک و پنیر ببرد تا توی اتاقش غذا بخورد، ناراحت می شود.»