محمدولی قرنی
تیمسار سرتیپ شهید محمد ولی قرنی در روز اول فروردین سال ۱۲۹۲ در تهران دیده به جهان گشود. پس از اخذ دیپلم طبیعی در سال ۱۳۱۰ در دانشکده افسری نیروی زمینی ارتش پذیرفته شد و به تحصیل پرداخت.
علاقه به مطالعه کتب سیاسی و مذهبی و ایدئولوژی دینی، همزمان با آغاز مبارزات سیاسی حضرت امام علیه رژیم شاهنشاهی، او را نیز به جمع شاگردان نهضت اسلامی امام وارد کرد. مبارزه سیاسی عمل گرایانه او از سال ۱۳۳۶ آغاز شد و با شکست طرح کودتای وی و جمعی از همکاران علیه رژیم حاکم، به مدت سه سال زندانی و از ارتش اخراج شد. پس از آزادی از زندان دوباره به فعالیت های سیاسی پرداخت و بار دیگر در سال ۱۳۴۲ در جریان قیام ۱۵ خرداد و ارتباط او با آیت الله میلانی دستگیر و روانه زندان شد. این بار نیز مدت سه سال را در زندان قصر سپری کرد.
او به مطالعه کتب مذهبی و به ویژه تفسیر المیزان علاقه فراوانی داشت و به صورت هفتگی به مسجد جمکران می رفت. او تنها راه نجات از سلطه رژیم شاهنشاهی را اطاعت از فرامین امام(ره) می دانست و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مرتب برای دیدار با امام()ره به مدرسه علوی میرفت.
با استقرار نظام جمهوری اسلامی و تشکیل ارتش مکتبی ایران، در حکمی از سوی حضرت امام (ره) به درجه سرتیپی ارتقا یافت و به ریاست ستاد مشترک ارتش منصوب گردید. اولین رئیس ستاد مشترک ارتش در دولت نوپای اسلامی پس از استقرار، ثبات و نظام اولیه در نیروهای سه گانه ارتش در ماه های اولیه پیروزی انقلاب در سرکوب و ناکامی گروهک های ضد انقلاب نقش بسزایی ایفا کرد.
با آغاز ناآرامی های گسترده در کردستان، خود به آن منطقه رفت و به سرعت کنترل اوضاع را در دست گرفت و مقدمات سرکوب ضدانقلاب را فراهم ساخت اما کارشکنی های برخی اعضای دولت موقت در مماشات با ضدانقلاب و بی اثر شدن اقدامات انجام شده توسط ستاد مشترک ارتش باعث شد سرتیپ قرنی استعفا دهد.
سپهبد قرنی در شامگاه دوم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در حیاط منزل شخصی خود به دست گروهک فرقان ترور شد. شهید قرنی اولین رئیس ستاد مشترک ارتش و اولین شهید از مسئولان مملکتی بود که سال ها مبارزه علیه استبداد، او را لایق مقام والای شهادت در راه خدا کرد.
خاطره ای از زبان سرلشکر منصور طالب زاده
همه امید و اعتقاد این مرد بزرگ بعد از خدا، به آقای خمینی بود. به یاد دارم در بحث انتصاب او به سمت اولین رئیس ستاد مشترک بعد از انقلاب آن آقایان (لیبرال ها) در شورای انقلاب به شدت با این انتصاب مخالف بودند. در اوایل گرفتن این مسئولیت، یک شب به خانه ما در تهران نو آمد. از آنجا که از دهه سی با هم رفیق بودیم و هر دو در سال ۳۷ به اتهام طراحی کودتا علیه رژیم شاه دستگیر، زندانی و تا پیروزی انقلاب تحت نظر ساواک خانه نشین شدیم، زبان همدیگر را خوب می فهمیدیم. از او پرسیدم چطور شد با وجود مخالفت آقایان دولت موقت این پست را به تو دادند؟ خندید و گفت: فلانی تو که میدانی من یک سربازم و اهل ریاست نیستم، دستور آقای خمینی بود که آقایان را سر جایشان نشاند و بار جمع و جور کردن ارتش برای انقلاب را به دوش من انداخت.