علی رضائیان
علی رضائیان در سال ۱۳۳۶ در خانواده ای مذهبی در فیروز آباد تهران به دنیا آمد و پس از مدتی همراه خانواده اش به اصفهان عزیمت کرد. او تا دوران جوانی برای تأمین معاش، کار ساختمانی می کرد. علی در مسافرتی به تهران در منزل شهید آیت الله سعیدی به کار ساختمانی مشغول شد و در همین ایام، به شدت تحت تأثیر آن شهید گرانقدر قرار گرفت. به گونه ای که شجاعانه به افشاگری جنایت ها و خیانت های دستگاه طاغوت می پرداخت. او با همکاری شهید محمد منتظری دامنه فعالیت های انقلابی خود را علیه رژیم طاغوت به کشورهای همسایه کشاند.
همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، رضائیان به همراه عده ای از دوستان، مبادرت به تشکیل کمیته دفاع شهری اصفهان کرد و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به جمع پاسداران این نهاد مقدس پیوست. او از مؤسسان سپاه در شهرستان های داران، فریدن، خوانسار و مبارکه بود. در اوایل سال ۱۳۵۹ با تعدادی از برادران سپاه به کردستان مأمور شد. در سال ۱۳۶۰ و بعد از بهبودی جراحت، در عملیات فرمانده کل قوا، به معاونت عملیات سپاه منطقه ۲ اصفهان منصوب شد و تا دی ماه ۱۳۶۱ در همین مسئولیت باقی ماند. بعد از آن به تهران آمد و در ستاد مرکزی سپاه پاسداران به عنوان یکی از معاونت های طرح و عملیات مشغول به کار شد. سپس مامور راه اندازی قرارگاه مقدم حمزه (ع) در منطقه غرب شد. بعد از قبول مسئولیت های مختلف به فرماندهی قرارگاه عملیاتی حمزه سیدالشهدا (ع) منصوب شد. تلاش همه جانبه وی در عملیات حماسه آفرین والفجر ۴، در موفقیت رزمندگان اسلام بسیار مؤثر بود و می توان گفت بخش مهمی از پیروزی در دشت شیلر مدیون زحمات شبانه روزی این شهید عزیز بود.
تا اینکه قبل از مرحله سوم عملیات والفجر ۴، (آبان ۱۳۶۲) هنگامی که به همراه چهار تن از فرماندهان و مسئولان قرارگاه برای شناسایی و بررسی منطقه عملیاتی به دامنه های جنوبی «ارتفاعات لری» رفته بودند، در حین صعود به قله ارتفاع لری به علت پاکسازی نشدن کامل منطقه، روی مین رفت و به شدت مجروح شد و بر اثر شدت جراحت به لقاءالله پیوست.
خاطره ای از شهید
وقتی بالای سر او رفتم، به دلیل ترکش زیادی که به بدنش خورده بود، جانسوزانه ناله می کرد. با دیدن چنین حالتی، یاد خاطرات زندان او افتادم که برای ما تعریف می کرد. او می گفت: هنگامی که مأموران ساواک یکی از مبارزان مسلمان را با بخاری برقی شکنجه می دادند، آیه «یا نار کونی بردا و سلاما» را قرائت می کرد. این خاطره را به یادش آوردم. او آرام شد تا اینکه او را به سختی به پشت جبهه منتقل کردند. در بیمارستان بود که به آرزوی دیرینه خود رسید و به لقاء معبود و معشوقش نایل گشت و دریای متلاطم روحش به کرانه وصال آرامش گرفت.