زندگی نامه
شهید موسی نامجو
سرتیپ شهید نامجو در سال ١٣١٧ دربندر انزلی بدنیا آمد و پس از طی دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه به دانشکده افسری راه یافت و پس از گذراندن دوره دانشکده افسری وارد دانشکده نقشهبرداری گردید و با درجه مهندسی در همان رشته فارغالتحصیل شد شهید نامجو در زمان پیروزی انقلاب عضو هیأت علمی دانشکده افسری بود و سپس به سمت فرماندهی دانشکده افسری منصوب شد .
پس ازشهادت دکتر مصطفی چمران شهید نامجو از طرف امام به عنوان نماینده ایشان در شورایعالی دفاع انتخاب شد. در کابینه دکتر باهنر وزیر دفاع شد ودر اواخر حیاتش همراه با حجةالاسلام هاشمی رفسنجانی به کشورهای کره شمالی و مالزی سفرکرد.
شهید نامجو یک سرباز برجسته اسلام بود سراپای وجودش قرآنو اسلام و امام و خط رهبری بود بقدری مخلصانه وصادقانه و بدون تظاهر و متواضع کار میکرد که حدی برایش نمیتوان درنظر گرفت. وقتیکه در ستاد مشترک بود و زمانیکه فرمانده دانشکده افسری شد و بعد از آن بعنوان وزیر دفاع انتخاب شد هیچ گونه تغییری در روحیه او پیدا نشد و همان سرهنگ نامجوی پیشین بود.
وقتیکه پست وزارت دفاع را قبول کرد تصمیم گرفت تا آنجا که ممکن است در وزارتخانه تغییرات اساسی بوجود بیاورد و در رفع نارسائیها بکوشد.
وی آنچنان مورد محبت دانشجویان دانشکده افسری بود که یکایک دانشجویان در شهادت از دست دادن وی که استادی توانا مؤمن و مدیر بود اشک ریختند. شهید نامجو سعی میکرد دانشکده افسری را با فیضیه مرتبط سازد و دراین راه سخت کوشش میکرد. وزیر دفاع جمهوری اسلامی ایران در حادثه سقوط هواپیمای سی-١٣٠ همراه با تعتدادی دیگر از فرماندهان به دیدار معبودش شتافت.
خاطره ای از شهید
شهید نامجو در کنار حضرت آیت الله خامنه ای حدود دو سه ماه متوالی در ستاد عملیات نامنظم فعالیت داشت. در طول این مدت که ما زیر بمب و موشک دایم بودیم، بعضی وقت ها تماس تلفنی با ما داشت و جویای احوال ما می شد. یک بار در حین صبحت تلفنی متوجه شدم که صدایش گرفته است. پرسیدم: طوری شده؟ و او با لبخند گفت: «چیزی نیست نگران نباش، از دود و آتش است.» و پس از آن پیغام فرستاد که پمادی برایش تهیه و ارسال کنیم. علتش را پرسیدم، گفت انگشتان پایم زخم شده است. پرسیدم چرا؟ گفت: «برای اینکه وقت نمی کنم پوتین هایم را از پایم در آورم.» چند شب بعد ناگهان دیدیم شهید نامجو به منزل آمد. از او پرسیدم: چطور شد که به مرخصی آمدی؟ گفت: «آقای خامنه ای به من امر فرمود: سید! دو، سه شب برو خانه.»