زندگینامه سردار سرلشکر شهید حسن آبشناسان
شهید حسن آبشناسان در سال ۱۳۱۵ در خانواده ای متعهد و مومن در تهران دیده به جهان گشود. بعد از گذشت دوران تحصیل در سال۱۳۳۶ با اخذ مدرک دیپلم وارد دانشکده افسری شد. در سال ۱۳۳۹ با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شد و یک سال بعد دوره مقدماتی را به پایان رساند. پس از آن در اولین دوره «رنجر»، «دوره های عالی ستاد فرماندهی»، «دوره های چتربازی و تکاوری» در داخل و خارج کشور شرکت کرد و همه ی این مراحل را با موفقیت پشت سر گذاشت. او با وجود محیط نامناسب جامعه، پله های رشد و تکامل را در پناه ارزش های اسلامی سپری کرد.
پس از طلوع جاودانه ی انقلاب، به درجه سرهنگی ارتقا یافت و فرماندهی یگان جنگ های نامنظم در قرارگاه سیدالشهدای ارتش را بر عهده گرفت. سرهنگ آبشناسان با تشکیل سپاه، نیروهای جدید را در آموزشگاه های سعد آباد، تحت تعلیم قرار داد و در سال ۱۳۶۳، با حکم رسمی «قرارگاه رمضان»، فراهم سازی زمینه های آموزش جنگ های نامنظم سپاه به وی واگذار شد. با پذیرفتن این مسئولیت، تاکتیک های جنگی های چریکی را به برادران سپاهی، بسیجی و همرزمان خود آموزش داد و شاگردان بسیاری در این زمینه ها تربیت کرد که همه ی آنها ، در میدان مبارزه به زیبایی افتخار آفریدند.
در آغاز جنگ تحمیلی، خاک جبهه ی جنوب، با صلابت گام های او آشنا شد. و همانند بسیجی ساده، در بزم عملیات پیرانشهر، سردشت و بانه، حماسه آفرید و با رشادت های خود، یادش را در تاریخ خونین دفاع مقدس و قلب ملت ایران به تصویر کشید. وی از همرزمان و یاران نزدیک شهید «محمد بروجردی» بود. شهید آبشناسان و شهید بروجردی مدتی در قرارگاه حمزه سیدالشهدا با یکدیگر همکاری می کردند و در این زمان چنان شیفته هم شده بودند که برای عید غدیر با هم صیغه برادری خواندند. شهادت بروجردی ضربه ی سنگینی بود برای آبشناسان، تا چند روز خنده بر لبانش نیامد و اشک از چشمانش دور نشد. در حالی که فرماندهی لشکر ۲۶ نوهد، فرماندهی قرارگاه حمزه و لشکر ۲۳ نیروهای مخصوص را بر عهده داشت، در سال ۱۳۶۴، همزمان با عملیات قادر، در منطقه «لولاند» بر اثر اصابت ترکش، شربت شیرین شهادت نوشید.
خاطره ای از شهید
عید غدیر خم بود. قرار بود حسن با عدهای دیگر از امرای ارتش به دیدار حضرت امام (ره) بروند. این اولین باری بود که حسن میتوانست حضرت امام را از نزدیک ببیند و از این جهت بسیار خوشحال بود. لباسهای خود را پوشیده و آماده حرکت بود که تماس گرفتند و خبر دادند کارت ملاقات تمام شده است. من احساس کردم کارشکنی در کار است. چطور ممکن بود برای یک فرمانده لشکر، کارت ملاقات نباشد. فکر کردم حسن بسیار افسرده خواهد شد و نگران شدم، اما او با آرامش تمام لباسهای خود را در آورد و گفت: «خدا ما را از ملاقات امام زمان محروم نکند. هر وقت خودش بخواهد، امام را هم زیارت خواهیم کرد.»