اسماعیل دقایقی
اسماعیل دقایقی در سال ۱۳۳۳ در بهبهان به دنیا آمد. در سال ۱۳۴۹ در کنکور هنرستان شرکت ملی نفت شرکت کرد و پس از قبولی، به ادامه تحصیل در آن هنرستان پرداخت. در سال دوم هنرستان – که با برپایی جشن های ۲۵۰۰ ساله – شاهنشاهی مصادف بود. در اعتصاب هماهنگ همرزمانش شرکت فعال داشت و در همان سال با هدف منفجر کردن مجسمه رضاخان، به اقدامی شجاعانه دست زد و قصد خود را عملی نمود، اما متأسفانه چاشنی مواد منفجره عمل نکرد. پس از مدتی زندانی شد و بعد از آزادی از زندان، از هنرستان نیز اخراج شد، اما در همان سال در رشته آبیاری دانشکده کشاورزی دانشگاه اهواز قبول شد و پس از دو سال تحصیل در این رشته، دوباره در کنکور شرکت کرد و به دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران وارد شد. بسیاری از بیانیه ها و اعلامیه های ضد رژیم در خانه شهید دقایقی تهیه و تکثیر می شد. در سال ۱۳۵۸ با یک نسخه از اساسنامه جهاد سازندگی به آغاجاری رفت و به اتفاق عده ای از دوستان، جهاد سازندگی آنجا را راه اندازی کرد. در اوایل مرداد ۱۳۵۸ در حکمی مسئول تشکیل سپاه پاسداران در منطقه آغاجاری شد. یک سال از فرماندهی اش در این منطقه می گذشت که به دلیل لیاقت و شایستگی زیاد، برای تشکیل سپاه پاسداران خوزستان شتافت و با عهده دار شدن مسئولیت دفتر هماهنگی استان، شروع به تشکیل و راه اندازی سپاه در شهرستان های استان نمود. به دنبال شروع جنگ تحمیلی، به عنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ لشکر ۹۲ زرهی اهواز حضور بافت. بعدها به همراه شهید علم الهدی در شکستن محاصره سوسنگرد دلیرانه جنگید. در عملیات فتح المبین نیز در قرارگاه فجر با شهید بقایی همکاری کرد. ایشان در تاریخ ۱/ ۴ /۱۳۶۱ به سپاه منطقه یک مأمور گردید و مسئولیت مهم یگان حفاظت شخصیت ها را در قم و استان مرکزی به عهده گرفت. پس از بازگشت مجدد به جبهه، مسئول راه اندازی دوره عالی مالک اشتر (ویژه آموزش فرماندهان گردان) گردید. پس از مدتی در لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) در کنار شهید مهدی زین الدین مسئولیت طرح و عملیات لشکر را بر عهده گرفت. بعد از مدتی مأمور تشکیل تیپ مستقل بدر شد که بعدها به لشکر ٩ بدر تبدیل گردید. سرانجام در تاریخ ۲۸/ ۱۰ / ۶۵ به لشکر بدر مأموریتی داده شد تا در جزیره صالحیه، واقع در منطقه عملیائی کربلای ۵ به اهداف تعیین شده دست یابد. شهید دقایقی جهت شناسایی به منطقه حرکت کرد. ولی بر اثر برخورد راکت هواپیما به درجه رفیع شهادت نایل می گردد.
خاطره ای از زبان همسر شهید
زمستان سال ۱۳۶۴ بود و در تهران زندگی می کردیم. اسماعیل برای گرفتن برنج کوپنی باید مسیری را می پیمود که جز ماشین های دارنده مجوز ورود به محدوده طرح ترافیک، بقیه مجاز به تردد نبودند. افزون بر این، از ناحیه پا هم ناراحت بود و حمل یک کیسه برنج با آن مسافت (تقریبا یک کیلومتر) برایش زجرآور بود. از او خواستم با ماشین سپاه برود؛ اما نپذیرفت. گفتم: «حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد! گفت: «اگر خواستی همین طور( پیاده) می روم و گرنه نمی روم.» وی کیسه ۲۵ کیلویی را روی دوشش نهاده بود و کیف دستی و چیزهای دیگری هم در دستش، به سختی به خانه آورد اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند.