یک بار با آقا مهدی صحبت می کردیم، او به من گفت: «حاج علی، من نزدیک به دویست روز، روزه بدهکارم.» اول حرفش را باور نکردم. آقا مهدی و این حرفها؟ اما او توضیح داد که: «شش سال تمام چون دائم در مأموریت بودم و نشد که ده روز در یک جا بمانم، روزه هایم ماند.» و درست پنج روز بعد به شهادت رسید. مدتی بعد از این، موضوع را با شهید صادقی در میان گذاشتم و او همه بچه ها را که چند هزار نفر می شدند، جمع کرد و پس از اینکه خبر شهادت «مهدی زین الدین» را به آنها داد، گفت:
«عزیزان! آقا مهدی پیش از شهادت، به یکی از دوستانش گفته اند که حدود دویست روز روزه قضا دارند، اگر کسی مایل است دین او را ادا کند، بسم الله» یکباره همه میدان به خروش آمد و فریاد که: «ما آماده ایم!» در دلم گفتم: «عجب معامله ای! چند هزار روزه در مقابل دویست روز؟»